نظر
![]() |
الف ) زینب کبرى : این لقب براى مشخص شدن و تمییز دادن او از سایر خواهرانش (که از دیگر زنان امیرمؤ منان به دنیا آمده بودند) بود.
ب )الصدیقة الصغرى : چون (( صدیقة )) لقب مبارک مادرش ، زهراى مرضیه (س) است ، و از سویى شباهت هاى بى شمارى میان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زینب را (( صدیقه صغرى )) ملقب کردند.
ج ) عقیله / عقیله بنى هاشم / عقیله الطالبین :
(( عقیله )) به معناى بانویى است که در قومش از کرامت و ارجمندى ویژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.
د) دیگر لقب ها:
از دیگر لقب هاى حضرت زینب ، موثقه عارفه ، عالمه غیرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و کامله است .
این مطلب که شیطانگرایان ادعا میکنند ـ که البته در کتب مقدس یهود و مسیحیت هم به آن اشاره شده است ـ و معتقدند که شیطان از ملائکه بود، به هیچ عنوان مورد تایید آخرین کتاب آسمانی نیست و برخلاف نص قرآن است.
قرآن میفرماید: «کان من الجن ففسق عن امر ربه؛ شیطان از جن بود، پس از امر خداوند سرپیچی کرد. (سوره کهف، آیه50). تعبیر دقیقتر در مورد جایگاه شیطان قبل از خلقت آدم در میان ملائکه، این است که او در صف ملائکه بود، نه ازجنس ملائکه. قرآن میگوید: «کان من الجن». از طرف دیگر راجع به اصل خلقت شیطان تصریح نموده که از آتش آفریده شده است، که اصل خلقت جن هم از آتش است و این اشتراک در خلقت مورد تصریح قرآن است. «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ؛ خداوند جن را از آتش افرید»( الرحمن/ 15)، در صورتی که راجع به ملائکه چنین حرفی را ندارد.
از طرف دیگر قرآن برای شیطان، غیر از اعوان و انصار، ذریه هم ذکر میکند که حکایتگر نوعی زاد و ولد و تکثیر نسل است؛ اما در مورد ملائکه چنین موضوعی را ذکر نمیکند و نوعی ثبات و عدم تغییر را در عالم فرشتگان میپذیرد. شیطان، آنطور که قرآن معرفی میکند، موجودی است که از باطن بر انسان تسلط دارد، یعنی به اصطلاح در طول اراده انسانهاست نه در عرض آن؛ یعنی همین غرائز شهوانی که در انسان وجود دارد، زائد بر اینها شیطان ابزاری ندارد و شیطان از همین ناحیه به انسان نفوذ می کند. به عبارت واضح تر، این طور نیست که برای دعوت آدمی به شر و فساد دو عامل وجود داشته باشد: یک عامل هواهای نفسانی، یک عامل هم شیطان؛ بلکه همان گونه که ملائکه که انسان را به سوی امور خیر و نیکی دعوت میکنند، عامل مجزایی به حساب نمیآیند؛ بلکه در طول گرایشات متعالی وجود انساناند و همچنانکه ملائکه یک عامل ثانوی در مقابل زمینههای درونی انسان نیستند؛ شیطان هم یک عامل ثانوی در مقابل الهامات شر نیست. چنانکه در حدیث آمده است که دل انسان دو گوش دارد، از گوش راست ملائکه میآید؛ الهام خیر میکند و از گوش چپ شیطان میآید الهام شر میکند.
از طرف دیگر نقش شیطان و هواهای نفسانی برای انسان فقط در حد «دعوت» است ، نه بیشتر؛ یعنی راه تسلط شیطان همان راه هواهای نفسانی است و هواهای نفسانی هیچ وقت عامل اجبارکننده نیستند؛ چرا که انسان همیشه خود را در مقابل دو میل مختلف میبیند و در میان این دو میل مختلف یک راه را انتخاب میکند. بنابراین، جنود شیطان همین هواهای درونی و تمایلات نفسانی است. قرآن میگوید: «انه یریکم هو و قبیله؛ شیطان و قبیله او شما را می بینند» (سوره اعراف ،آیه 27). قرآن از این نقش، برای شیطان به «تزیین» (زینت دادن) یاد میکند؛ عبارت «و زین لهم الشیطان»، همان رنگ و لعاب دادن به اموری است که مطلوب شیطان است. قرآن به صراحت میگوید: «انما سلطانه علی الذین یتولونه؛ شیطان بر افرادی که سرپرستی او را پذیرفتهاند، بر آنها تسلط دارد »" ( نحل، آیه 100)؛ یعنی افرادی که با اراده خود شیطان را به زندگی راه دادهاند و برایش جایی در نظر گرفتهاند، شیطان میتواند به زندگی ایشان وارد شود. در غیر این صورت شیطان راهی برای ورود به زندگی انسانها ندارد. اما اینکه شیطانپرستان، شیطان را یک فرشته میدانند و برایش قدرتهای شگرف قائلند، از کتب تحریف شده یهود و مسیحیت گرفته شده است. چنانکه در مکاشفه 13 یوحنا به چنین موجودی و نفوذش بین آدمیان اشاره شده است. « و دیدم وحش دیگری را که از زمین بالا میآید و دو شاخ مثل شاخهای برّه داشت و مانند اژدها تکلّم مینمود 12 و با تمام قدرتِ وحشِ نخست در حضور وی عمل میکند و زمین و سکنة آنرا بر این وا میدارد که وحش نخست را که از زخم مهلک شفا یافته بپرستند. 13 و معجزاتِ عظیمه بعمل میآورد تا آتش را نیز از آسمان در حضور مردم به زمین فرود آورَد. 14 و ساکنان زمین را گمراه میکند بهآن معجزاتی که به وی داده شد که آنها را در حضور وحش بنماید. و به ساکنان زمین میگوید که صورتی را از آن وحش که بعد از خوردنِ زخمِ شمشیر زیست نمود بسازند. 15 و به وی داده شد که آن صورتِ وحش را روح بخشد تا که صورت وحش سخن گوید و چنان کند که هرکه صورت وحش را پرستش نکند کشته گردد. 16 و همه را از کبیر و صغیر و دولتمند و فقیر و غلام و آزاد بر این وا میدارد که بر دست راست یا بر پیشانی خود نشانی گذارند. 17 و اینک هیچکس خرید و فروش نتواند کرد جز کسی که نشان یعنی اسم یا عددِ اسم وحش را داشته باشد. 18 در اینجا حکمت است. پس هرکه فهم دارد عدد وحش را بشمارد زیرا که عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است.» (مکاشفه 13 یوحنا )
حضرت آیت الله بهجت فرمودند: در آخر الزمان زیاد این ذکر را بگویید:
(( یا اَللهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلوبِ ثَبِّت قَلبی عَلی دینک ))
ای خدا و ای رحمت گستر و ای مهربان ای گرداننده و زیر و رو کننده ی دلها ، دل مرا به دین خود استوار بدار.
سالروز ولادت با سعادت امام یازدهم حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) را به تمامى شیعیان جهان تبریک عرض نموده، امیدواریم خداوند متعال توفیق پیروى آن امام همام را به همه ما عنایت فرموده ودر فرج فرزند بزرگوارش حضرت مهدى (علیه السلام) تعجیل فرماید
حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) در سال 232 هجرى قمرى در روز هشتم ماه ربیع الثانى در شهر مدینه به دنیا آمد، پدر آن حضرت امام بزرگوار حضرت هادى، ومادرش خانمى به نام حدیثه بود. نام ایشان حسن، وکنیه آن بزرگوار ابو محمّد واز القاب ایشان زکى و عسکرى است.
آنچه از صفات بزرگ وفضائل که لازمه امامت است در آن حضرت جمع بود، یعنى: در علم، وزهد، کامل بودن در عقل وخرد، عصمت، شجاعت، کرم وبزرگوارى از تمام مردم زمان خود برتر بود، وعلاوه بر نصوص که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) وامامان گذشته در باره امامت آن حضرت وارد شده بود، حضرت امام هادى (علیه السلام) یعنى پدر بزرگوارشان نیز تصریح به امامت آن جناب فرمودند، ودر روایتى که مرحوم شیخ مفید (رحمه الله) در کتاب گرانقدر ارشاد نقل کرده است، حضرت امام هادى (علیه السلام) چهار ماه قبل از شهادت امام عسکرى (علیه السلام) را وصىّ خود قرارداد، وبه امامت آن حضرت تصریح کرده وگروهى از دوستان و شیعیان را بر این امر گواه گرفت.
آن حضرت در میان مردم وبزرگان وحتّى افراد مخالف از احترام خاصى برخوردار بود، به حدّى که حتى ناخواسته آن حضرت را احترام مى کردند. در اینجا به همین مناسبت وبراى آنکه فضل آن بزرگوار براى خواننده عزیز معلوم شود، داستانى را که مرحوم شیخ مفید (رحمه الله)در کتاب ارشاد نقل کرده است مى آوریم.
مرحوم شیخ مفید (رحمه الله) از ابن قولویه نقل کرده است که: احمد بن عبیدالله بن خاقان متصدى املاک وخراج شهر قم بود که از طرف بنى عباس به این کار گماشته شده بود، پس روزى نام علویان و مذهب آنان، در مجلس او برده شد و او مردى بود که با اهل بیت دشمنى بسیار داشت. در عین حال گفت:
من مردى از علویان مانند حسن بن على «حضرت امام عسکرى» در وقار وآرامش وعفّت وپاکدامنى وبزرگوارى در نزد خاندان خود ندیده ونشناخته ام، به طورى که همه فامیل او را بر سالمندان وبرزگان خود مقدّم مى داشتند، همچنین همه سران لشگر ووزراء وعموم مردم او را بر سایرین مقدم داشته احترام مى کردند.
روزى پدرم براى دیدار با مردم نشسته بود، ومن بالاى سر او ایستاده بودم، ناگاه در بانان آمده وگفتند: ابو محمّد ابن الرضا بر در خانه است، پدرم به آواز بلند گفت: اجازه اش دهید تا وارد شود.
من از آنچه از ایشان شنیدم واز جرأت آنان که نام مردى را در حضور پدرم با کنیه نام بردند متعجب شدم، با آنکه جز خلیفه یا ولیعهد، یا کسى را که سلطان دستور داده بود نزد پدرم، با کنیه نام نمى بردند.
پس دیدم مردى گندمگون، خوش اندام، خوش صورت، جوان، باجلالت و هیبتى نیکو وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست وچند قدم به سوى او رفت، ومن به یاد ندارم با هیچ یک از بنى هاشم و افسران و برزگان چنین رفتارى کرده باشد، چون به او نزدیک شد او را در آغوش کشیده صورت وسینه او را بوسید، و دست او را گرفته بر مسند خود که روى آن مى نشست نشانید، و در کنار او نشسته رو به او کرد وبا او به گفتگو پرداخت.
در ضمن سخنان به آن حضرت مى گفت: قربانت شوم، فدایت شوم، ومن همچنان از آنچه مى دیدم در تعجب بودم، در این هنگام دربانان آمدند، وخبر از ورود «موفق» برادر خلیفه دادند، امّا پدرم همچنان سر گرم گفتگو با امام عسکرى (علیه السلام) بود اعتنایى به آنچه دربانان گفته بودند نکرد، تا زمانى که غلامان ونوکران برادر خلیفه آمدند، پدرم در این حال آن حضرت را بااحترام وعزت هر چه تمام تر بدرقه کرد، وبه طورى که موفّق آن حضرت را نبیند او را در آغوش کشیده وبا آن حضرت خداحافظى کرده وآن بزرگوار رفتند. من که همچنان متعجب بودم به نوکران گفتم: واى بر شما این چه کسى بود که شما وپدرم او را این چنین احترام نمودید؟ گفتند: این شخص مردى علوى است به نام حسن بن على ومعروف به ابن الرضا، من همچنان در تعجب بودم تا آنکه شب شد، ورسم پدرم آن بود که شبها بعد از نماز گزارش کارهاى روزانه را تنظیم مى کرد، چون نماز را خواند در برابر او نشستم، گفت: اى احمد کارى دارى؟
گفتم: آرى، اگر اجازه دهى پرسش کنم، گفت: اجازه ات دادم، گفتم: پدر جان این مردى که امروز به اینجا آمد وتو به او مى گفتى: پدر ومادرم فداى تو، وآنچنان او را احترام کردى که بود؟
گفت: پسر جان این امام وپیشواى رافضیان حسن بن على معروف به ابن الرضا است، سپس کمى سکوت کرده ومن نیز ساکت بودم، آنگاه گفت: پسر جان! اگر خلافت و زمامدارى از خاندان بنى العباس بیرون رود، هیچ کس از بنى هاشم غیر او شایسته خلافت نیست، واین به خاطر برترى وفضل وپاکدامنى وپارسایى وزهد وعبادت وخوش خلقى وشایستگى اوست، واگر پدرش را دیده بودى مردى بود خردمند وهوشیار ودانشمند.
احمد مى گوید: من که این سخنان را از پدرم شنیدم وآن رفتار را باامام عسکرى (علیه السلام) از او دیدم دچار حیرت وخشم وسرگردانى شدم، بعد از آن تصمیم گرفتم که خود در این باره تحقیق کنم، به دنبال این تصمیم از افراد مختلف راجع به او پرسیدم، از هیچ یک از بنى هاشم، وسرکردگان ونویسندگان وقاضیان وفقهاء ودیگر مردم نپرسیدم جز آنکه همه به فضل وکمال او اعتراف کرده او را مردى محترم شمردند، از این رو مقام وشخصیت او در نظرم بزرگ شد، زیرا دیدم دوست ودشمن او را به نیکى یاد کرده تمجید وستایش مى کنند.
آن بزرگوار همانند پدران گرامى خویش از چنان اخلاق ورفتار والائى برخوردار بود که دشمنان نیز تحت تأثیر اخلاقش قرار مى گرفتند، به عنوان مثال آن حضرت را به زندانبانى به نام على بن اوتاش سپردند، این شخص به شدّت باخاندان پیامبر دشمنى مىوزرید، وبا آل ابى طالب با شدت وخشونت رفتار مى کرد، وقتى آن حضرت را به زندان او فرستاند به او گفتند: با او چنین وچار رفتار کن، بیش از یک روز نگذشته بود که آنچنان در مقابل امام (علیه السلام)تواضع مى کرد که گونه بر خاک مى گذشت، وسر بزیر انداخته به آن بزرگوار نگاه نمى کرد، وهنگامى که آن حضرت از زندان او بیرون رفت این شخص از بهترین شیعیان شده بود، واین بواسطه جلالت ومهابت واخلاق امام عسکرى (علیه السلام) بود.
آن حضرت همانند پدران بزرگوارش داراى کرامات ومعجزایى نیز بوده اند که مورخان نقل کرده اند وما در اینجا فقط به ذکر دو مورد مى پردازیم.
اول: شخصى مى گوید: سر راه امام عسکرى (علیه السلام) نشستم، وقتى آن حضرت رسید از تنگدستى خویش به آن بزرگوار شکایت کردم وقسم خوردم که نه درهم ودینارى دارم ونه غذاى صبح وشام، آن حضرت فرمود: آیا به دروغ سوگند مى خورى با اینکه دویست دینار در زیر خاک پنهان کرده اى، واینکه مى گویم نه براى آن است که چیزى به تو ندهم، اى غلام آنچه باخود دارى به او بده، غلامش صد دینار به من داد، سپس روى بمن کرده فرمود: تو آن دینارها که در زیر خاک پنهان کرده اى در وقتى که سخت بدانها نیازمند هستى از آنهامحروم خواهى ماند، وراست فرمود، زیرا آن پول که حضرت داد خرج کردم، ودرهاى روزى بر من بسته شد، وبه ناچار به سراغ پولى که در زیر خاک پنهان کرده بودم رفتم اما اثرى از آن نیافتم، بعد فهمیدام که پسرم جاى پولها را دانسته، وآنها را برداشته وگریخته است، وبه هیچ چیز از آن پولها دست نیافتم.
دوم: شخصى به نام احمد بن محمد مى گوید: در زمانى که مهتدى عباسى دست به کشتار موالیان ترک ووابستگان خود زد، من نامه اى به حضرت عسکرى (علیه السلام) نوشتم که: سپاس خداى را که او را از ما به خود سرگرم کرد، زیرا من شنیده بودم که او شما را تهدید به قتل کرده است وگفته است که: من ایشان را از روى زمین بر مى دارم، حضرت عسکرى (علیه السلام) به من نوشت: عمر او به این کارها کفاف نخواهد داد، از امروز پنح روز بشمار وروز ششم پس از خوارى وذلتى که به او برسر گشته خواهد شد، وچنان شد که آن حضرت فرموده بود.
ودر اینجا بعض از کلمات حکمت آمیز حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) ذکر میکنیم.
1 ـ فرمود جدال مکن میرود خوبى و حسن تو و مزاح مکن که جرئت مى کنند ودلیر مى شوند بر تو.
2 ـ وفرمود از تو اضح است آنکه سلام کنى بر هر کس که میگذرى بر او، وآنکه بنشینى در جائى که پست تر است از مکان شریف مجلس
3 ـ وفرمود پارساترین مردم کسى است که توقف کند نزد شبهه، وعابدترین مردم کسى است که بپا دارد فرائض را، وزاهدترین مردم کسى است که ترک کند حرام را، واز همه مردم کوشش ومشقّتش بیشتر است کسى که ترک کند گناهان را.
4 ـ وفرمود مشغول نسازد تورا روزى که خدا ضامن آن شده از عملى که بر تو فرض است.
5 ـ وفرمود از ادب دور است ظاهر کردن خوشحالى نزد شخص غمناک.
6 ـ وفرمود: همانا از براى جود وبخشش اندازه ومقدارى است پس هر گاه زیاد شده از آنمقدار پس آن اسراف است.
براى خرم واحتیاط مقدارى است پس یرگاه زیاد شد از آنمقدار پس آن جبن وترس است.
واز براى اقتصاد ومیانه روى مقدارى است پس هرگاه زیاد شد بر آن پس آن بخل است.
واز براى شجاعت مقدارى است پس هرگاه زیاد شد بر آن تهوّر وبى أدبى است.
وکافى است تورا از براى ادب کردن نفست اجتناب کردنت از چیز یکه مکروه وناپسند بیشمارى از غیر خودت.